با "دلسوزی برای خود" و احساس "قربانی شدن" خداحافظی کنید
آیا شما هم فکر می کنید هرچی اتفاق بد تو دنیا هست، فقط برای شما می افتد؟ به زمین و زمان ناسزا می گویید و آنها را مقصر بدبختی های تان می دانید؟ اگر یکی بگوید که «تو تنها کسی نیستی که مشکل داری، با عصبانیت می گین: تنهام بزار؛ تو جای من نیستی، هر گز نمی تونی منو درک کنی! اما اگر بگه: واای عزیزم، تو چقدر زجر کشیدی؟ دلم برات آتیش میگیره! آخه چطور هنوز زنده ای؟ کمی حالتون بهتر میشه؟»...شاید وقت آن رسیده است که در این دلسوزی برای خود و احساس قربانی شدن تجدیدنظر کنید.
یک بار برای همیشه با این احساس که قربانی شده اید و اینکه مدام برای خود دل بسوزانید، خداحافظی کنید تا درهای یک زندگی شاد و هیجان انگیز به روی تان گشوده شود.
واقعا هیچ کس دوست ندارد که قربانی شود؛ ولی جالب این جاست که برخی افراد گمان می برند که اگر به دیگران بفهمانند که قربانی شده اند، توجه آن ها را به خود جلب می کنند و از فواید بازی کردن نقش یک قربانی در راه دیگران به وفور بهرهمند می شوند.
روشن است که این افراد براین باورند که در این صورت می توانند صاحب مزایایی شوند که در غیر این صورت امکانش نبود.
زندگی اغلب سخت و دشوار است، چه برای ما و چه برای دیگران در کل جهان. هر کس در هر گوشه و کناری از این گیتی با مشکلات خاص خودش دست و پنجه نرم می کند. برخی تحمل می کنند و برخی دیگر سختی ها را بر نمی تابند.
از نظر بسیاری که اندیشه ای دارند و بر احوال زمین و زمان تأمل می کنند، خود ِ این سختی ها و موانع موهبتی از سوی زندگی اند؛ هدایایی که بشر را رشد می دهند.
بودا معتقد بود که «درد» در زندگی اجتنابناپذیر است و «رنج» پاسخِ ما به دردِ اجتنابناپذیر زندگی است، بنابراین «رنج» اختیاری است. موضوع اساسی این است که افراد عموما به رنجهای موجود دامن زده و بر شدتِ آنها میافزایند.
رنج بخشی از زندگی در جهان است و به اشکال مختلف مانند غم و اندوه، ترس از دست دادن و سوگواری ظاهر میشود. اکثر مردم (اگر نه همه) این اشکال رنج را در مقطعی از زندگی خود تجربه می کنند. مصیبت وارده از سوی نیروهای خارجی اجتنابناپذیر است، اما ما میتوانیم رنج بیشتر را به حداقل برسانیم.
و این در گرو این است که : نگاه مان را به جهان تغییر دهیم، تصمیم های آگاهانه و درست بگیریم و انتخاب کنیم که با این موانع چگونه برخورد کنیم.
لنگر انداختن در قربانی بودن
همه ما در زندگی با کس یا کسانی برخورد کرده ایم که مدام از همه چیز شاکی اند. آنها با به عهده گرفتن نقش یک فرد آسیب دیده و درد کشیده اغلب دنیا یا دیگران را سرزنش می کنند، اما برای خارج شدن از سیاهچاله ای که ظاهراً در آن دفن شده اند، کاری انجام نمی دهند.
آنها افرادی هستند که در قربانی شدن لنگر انداخته اند، یعنی تصمیم گرفته اند و خوش دارند که همواره ناراضی باشند، احساس بدبختی بکنند، برای خود دل بسوزانند و دیگران را با هر روش و سلاحی مجاب کنند که برایشان دل بسوزانند.
این افراد می نالند که روزگار با آنها بد تا کرده است؛ آن ها قربانی درد و رنج عظیمی اند که هیچ راه دررویی هم برای شان وجود ندارد.
شوربختانه فردی که در قربانی شدن لنگر انداخته، قادر نیست راه برون رفتی بیابد؛ تلاشی هم نمی کند که به درآید، واین چنین روز به روز بیشتر در آن فرو می رود.
اطرافیان شان تلاش بیهوده و مذبوحانه ای می کنند تا مفرّی برایش بیابند اما راه به جایی نمی برند. نگاه بدبینانه چنین افرادی همه راه ها را سد می کند. و اطرافیان چنین کسانی بسیار در عذابند.
اگرچه کسی که بیشترین رنج را میکشد خود قربانی است، زیرا در اعماق وجودشان حال و احساس بدی دارند؛ اغلب عزت نفس پایینی دارند و فکر می کنند با ایفای نقش قربانی محبت و توجه را به خود جلب می کنند.
چگونه فردی که نقش قربانی شدن را بازی می کند تشخیص دهیم؟
آنها می خواهند دیگران رنج شان را ببینند و برای شان دل بسوزانند
وقتی دوستان و نزدیکان چنین فردی در پی کمک کردن به او برمی آیند، احساس می کند که به حمله شده است و وحشت می کند. علاقه ای ندارد که نجات پیدا کند؛ فقط زمانی راضی می شود که دیگران برایش دل بسوزانند ؛ مثلاً بگویند: «بیچاره»، «زندگی با تو خیلی بد رفتار کرده است» یا «واای ، عزیزم ، تو چقدر بدبختی کشیدی، چقدر بد شانسی آوردی".
اگر بخواهید آنها را تشویق کنید که مسئولیت زندگی خود را بر عهده بگیرند و برای یافتن راه حل تلاش کنند، آزرده می شوند و فکر می کنند شما آنها را درک نمی کنید یا نمی خواهید خود را به جای آنها بگذارید.
آنها همواره عالم و آدم را مقصر می دانند
قبلاً اشاره کردیم که اگرچه درست است که زندگی دست اندازهای بسیار دارد، اما نحوه رویارویی ما با این چالشهاست که میزان شادی ما را تعیین میکند.
سرزنش کردن دیگران و روزگار فایده ای ندارد. این نگرش فقط منجر به تداوم مشکل می شود.افرادی که خود را قربانی می دانند به دنبال راه حل نیستند، بلکه تا زمانی که خود و دیگران خسته شوند به ناعادلانه بودن زندگی اعتراض می کنند.
آنها از نظر عاطفی دیگران را می فریبند
آنها از تاکتیک تحریک احساس غم و اندوه در دیگران برای به دست آوردن امتیازات خاص استفاده می کنند.
مثلا مادری به پسرش می گوید" عزیزم، من از بچگی بزرگت کردم، تر و خشکت کردم، حالا میخوای بری و با همسرت زندگی کنی و مرا تنها بگذاری»، یا مثلا «من خیلی زحمتت رو کشیدم، خودمو فدا کردم ، حالا اگر نمره خوبی بگیری، مامان حالش خوب می شه، درمان می شه».
به این جملات دقت کنید در تمام این موارد فرد احساس می کند خودش را فدای دیگری کرده است، قربانی شده و اکنون دیگران باید تاوانش را بپردازند! به این ترتیب کل مسئولیت را بر گردن طرف مقابل می اندازد.
با این افراد چه کنیم؟
به زبان ساده: وارد بازی آنها نشوید
اگر درگیر سیاه نمایی و فریاد کسانی باشیم که نقش قربانی را بازی می کنند، آنها را تقویت می کنیم و به آنها کمک نمی کنیم، بلکه به آنها بدی می کنیم. مشکل این است که انجام این کار بسیار دشوار است، زیرا فرهنگ ما از سنین پایین به ما آموخته است که باید نسبت به کسانی که رنج میبرند و به دیگران کمک میکنند، دلسوزی کنیم..
احساس گناه و عذاب وجدان به شما دست ندهد
وقتی موضوع به یکی از اعضای خانواده مربوط می شود، همه چیز پیچیده تر می شود. چه کسی می تواند به مادرش که شاکی است و خودش را رنج دیده و قربانی شده تصور می کند، کمک نکند؟ چه طور می توان با پدر یا فرزند یا دوستی که غمگین است، افسرده است، احساس می کند فدا و قربانی شده است، همدلی نکرد .
البته که آدم تحت تأثیر قرار می گیرد. همدلی و همدردی کنید ،اما واقعا خیلی در دلسوزی در جا نزنید؛ مطمئناً این راه حل اش نیست، زیرا این طور ما هم در تقویت حس قربانی شدن او دخیلیم؛ و این طور هیچ کمکی به او نمی کنیم.
خودتان را کنترل کنید. تسلیم نشوید و با نگاهی درست و انسانی به کل مساله و نیز درنظرگرفتن عواطف و احساسات طرف مقابل تان بکوشید واقعا برایش مفرّی پیدا کنید.
هرگز به احساس قربانی بودن ِ آنها دامن نزنید
به آنها بباورانید که در کنارشان هستید و می مانید تا کمک شان کنید راه حلی پیدا کنند. به تدریج بگویید: " خُب دیگر شِکوه و ناله کافی است، باید که راه حلی پیدا کنیم"؛ یا اینکه مثال هایی بزنید از اینکه او تنها فرد رنج دیده در جهان نیست و چه بسا افرادی با مصیبت هایی بسیار بزرگ تر در همان حوالی با شجاعت با مصائبشان دست و پنجه نرم می کنند.
باید بدانیم که مهارت شاد بودن مهارت درست رنج کشیدن است، هنگامی که یاد بگیریم چگونه رنجهایمان را بیابیم، در آغوش بکشیم و درک کنیم بسیار کمتر رنج میکشیم.
یکی از دشوارترین کارها برای ما پذیرفتن این واقعیت است که: هیچ قلمرویی نیست که در آن تنها شادی باشد و بس، بیهیچ رنجی....
باید رنجها را دگرگون کرد با این تفکر که بدانیم نقطه مقابل رنج شادی است. ما از این غافلیم، مهارت شادی همزمان مهارت درست رنج بردن است.